صد روز رفت و باز...
رَج میزنیم هر روز رفته را
تا بوی گل بدمد باز در بهار
نه
بوی عطر گل نمیآید
بین ! باغبان کجای مزرعه
برکُندهی درخت ِ خستگی آرمیده است؟
یا در کجای باغ شاید
تاکِ جوان ِ زخم خورده ای را تیمار می کند؟
لختی درنگمی بینمش به کار
دیوانه وار چو مار
می پیچد او به خود زدردی هراس بار
از ریزش مداوم گل های بیقرار
رگبارهای سربین امانش بریده است !
نه
بوی عطر گل آمیخته با رنگ ارغوان
چشمی که قطره قطره قطره
اشکی که نه !
خون میچکاند روی زمین
این بوی خون زچیست؟
گلچین نا بکار
نابرده بوی و نشانی ز آدمی
این باغ را با بارش گلوله ی سربین
در سوگ نشانده است !
این بوی خون زکدامین شقایق است ؟
از دسته دسته شقایق افتاده روی خاک
از شاخه های تاک
از سرو های پاک
یا از صنوبران همه را سینه چاک چاک
از نو نهالانِ نورسِ بی باک؟
صد رج زدیم تا به شمارش عیان شود
این زخم روزهای پُر ز تمنای باغ را
رج میزنیم باز
تا بارش گلولهی سربی به سر رسد
تا باغ و باغبان ز دشمنِ گل ها رها شود !
تا عطر گل بپیچد به کوچه ها
رج می زنیم دوباره رج های بیشمار