ریزش سکوت
در قلبِ غوغایی
حصار زندگی را
فرو میپاشد !
افسون نگاه
چه گاه و چه بیگاه
دل را میلرزاند
آه تو از کدام دیباچه
شعر پایان را میخوانی؟
با کدام غزل ؟
شیار بسیار بر تن و رخسار
وسعت پیشانی
و رعشهی دستان لاغرِ خط دار
پوست کشیده بر استخوان پیدا
تو از کدام کوه
چنین شتابان
شیب را میپیمایی؟
رنجش گرسنگی و فرسودگی قامت تکیده
قلب جهان با درد در می آمیزد
دشمن جانها چه بیهوده
دیده می بندد
ناشنیده می گیرد
فریاد تصویر تکیده را!
آرش دوران
تیر رهاشده از چلهی کمان
مرز های جهان را
درنوردیده است !
بس کن !
زنده بمان!
طرح از میلاد وثوقی